تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
A.G و آدرس http://a.g.LoxBlog.ir لینک
نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته.در صورت وجود لینک ما در سایت شما
لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
بازدید امروز : 59
بازدید دیروز : 50
بازدید هفته : 256
بازدید ماه : 649
بازدید کل : 134461
تعداد مطالب : 329
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1
پیشنهاد می کنم تا آخرش بخونید
لئوناردو داوينچي موقع کشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگي شد: مي
بايست "نیکی ر"ا به شکل عيسي" و "بدي" را به شکل "يهودا" يکي از ياران
عيسي که هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت کند، تصوير مي کرد.کار را نيمه
تمام رها کرد تا مدل هاي آرماني اش را پيدا کند.
روزي دريک مراسم, تصوير کامل مسيح را در چهرة يکي از جوانان يافت. جوان
را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هايي برداشت. سه سال
گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما داوينچي هنوز براي يهودا
مدل مناسبي پيدا نکرده بود…کاردينال مسئول کليسا کم کم به او فشار مي
آورد که نقاشي ديواري را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو ,
جوان شکسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش
خواست او را تا کليسا بياورند , چون ديگر فرصتي بري طرح برداشتن از او
نداشت. گدا را که درست نمي فهميد چه خبر است به کليسا آوردند، دستياران
سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه و
خودپرستي که به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند
نسخه برداری کرد
وقتي کارش تمام شد گدا، که ديگر مستي کمي از سرش پريده بود، چشمهايش را
باز کرد و نقاشي پيش رويش را ديد، و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت:
من اين تابلو را قبلاً ديده ام! داوينچي شگفت زده پرسيد: کي؟! گدا گفت:
سه سال قبل، پيش از آنکه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي که در يک گروه
آواز مي خواندم , زندگي پراز رويايي داشتم، هنرمندي از من دعوت کرد تا
مدل نقاشي چهره عيسي بشوم!!!!!!!!
نيکي و بدي يک چهره دارند ؛ همه چيز به اين بسته است که هر کدام چه
زماني سر راه انسان قرار بگيرند
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت.تصمیم گرفت زیر درخت
مدتی استراحت کند.لذا کلاه ها را کنار گذاشت وخوابید.وقتی بیدار شد
متوجه شدکه کلاه ها نیست . بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی
میمون را دید که کلاه را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد.در حال فکر کردن سرش
را خاراند ودید که میمون ها همین کارراکردند.اوکلاه راازسرش برداشت
ودید که میمون ها هم ازاوتقلید کردند.به فکرش رسید... که کلاه
خود را روی زمین پرت کند.لذا این کار را کرد.میمونها هم کلاهها را
بطرف زمین پرت کردند.او همه کلاه ها را جمع کرد وروانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد.پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش
را تعریف کرد وتاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد
چگونه برخورد کند.یک روز که او از همان جنگلی گذشت در زیر
درختی استراحت کرد وهمان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد.میمون ها هم همان کار را کردند.او کلاهش
را برداشت,میمون ها هم این کار را کردند.نهایتا کلاهش رابرروی زمین
انداخت.ولی میمون ها این کار را نکردند.
یکی از میمون هااز درخت پایین امد وکلاه رااز سرش برداشت
ودر گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.
خلاصه داستان: جوانیست که بارها به خواستگاری رفته و نتوانسته ازدواج کند ، برحسب اتفاق با اتومبیل خانم جوانی تصادف کرده و درگیر ماجراهای پیچیده ، کمدی و جالبی میشود …
«توضیح دهید که چگونه می توان با استفاده از یک فشارسنج ، ارتفاع یک آسمان خراش را اندازه گرفت ؟»
سوال بالا یکی از سوالات امتحان فیزیک در دانشگاه کپنهاگ بود . یکی از دانشجویان چنین پاسخ داد :« به فشارسنج یک نخ بلند می بندیم . سپس فشارسنج را از بالای آسمان خراش طوری آویزان می کنیم که سرش به زمین بخورد . ارتفاع ساختمان مورد نظر برابر با طول طناب به اضافه طول فشارسنج خواهد بود ! »
پاسخ بالا چنان مسخره به نظر می آید که مصحح بدون تامل دانشجو را مردود اعلام کرد . ولی دانشجو اصرار داشت که پاسخ او کاملا درست است و درخواست تجدید نظر در نمره ی خود کرد . یکی از اساتید دانشگاه به عنوان قاضی تعیین شد و قرار شد که تصمیم نهایی را او بگیرد . نظر قاضی این بود که پاسخ دانشجو در واقع درست است ؛ ولی نشان گر هیچ گونه دانشی نسبت به اصول علم فیزیک نیست . سپس تصمیم گرفته شد که دانشجو احضار شود و در طی فرصتی شش دقیقه ای ، پاسخی شفاهی ارائه دهد که نشان گر حداقل آشنایی او با اصول علم فیزیک باشد . دانشجو در پنج دقیقه ی اول ساکت نشسته بود و فکر می کرد قاضی به او یادآوری کرد که زمان تعیین شده در حال اتمام است . دانشجو گفت که چندین روش به ذهنش رسیده ، ولی نمی تواند تصمیم گیری کند که کدام یک بهتر است . قاضی به او گفت که عجله کند ؛ دانشجو پاسخ داد : «روش اول این است که فشارسنج را از بالای آسمان خراش رها کنیم و مدت زمانی که طول می کشد به زمین برسد را اندازه گیری کنیم . ارتفاع ساختمان را می توان با استفاده از این مدت زمان و فرمولی که روی کاغذ نوشته ام محاسبه کرد.»«به فشارسنج یک نخ بلند می بندیم.سپس فشار سنج را از بالای آسمان خراش طوری آویزان می کنیم که سرش به زمین بخورد . ارتفاع ساختمان مورد نظر برابر با طول طناب به اضافه طول فشارسنج خواهد بود !» دانشجو بلافاصله افزود :« ولی من این روش را پیشنهاد نمی کنم ؛ چون ممکن است فشارسنج خراب شود . روش دیگر این است که اگر خورشید می تابد طول فشارسنج را اندازه بگیریم ؛ سپس طول سایه ی فشارسنج را اندازه گیری کنیم و آنگاه طول سایه ی ساختمان را اندازه بگیریم . با استفاده از نتایج و یک نسبت هندسی ساده می توان ارتفاع ساختمان را اندازه گیری کرد . رابطه این روش را نیز روی کاغذ نوشته ام .» « ولی اگر بخواهیم با روشی علمی تر ساختمان را اندازه بگیریم ، می توانیم یک ریسمان کوتاه را به انتهای فشارسنج ببندیم و آن را مانند آونگ ابتدا در سطح زمین و سپس پشت بام آسمان خراش به نوسان درآوریم . سپس ارتفاع ساختمان را با استفاده از تفاضل نیروی گرانش دو سطح به دست آوریم . من رابطه های مربوط به این روش را که بسیار طولانی و پیچیده اند ، در این کاغذ نوشته ام . » « آها ! یک روش دیگر که چندان هم بد نیست : اگر آسمان خراش پله ی اضطراری داشته باشد ، می توانیم با استفاده از فشارسنج ، سطح بیرونی آن را علامت گذاری کرده و بالا برویم و سپس با استفاده از تعداد نشانه ها و طول فشارسنج ارتفاع ساختمان را به دست آوریم!» «ولی اگر شما خیلی سرسختانه دوست داشته باشید که از خواص مخصوص فشارسنج برای اندازه گیری ارتفاع استفاده کنید ، می توانید فشار هوا در بالا ی ساختمان را اندازه گیری کنید ؛ سپس فشار هوا را در سطح زمین را اندازه گیری کنید و سپس با استفاده از تفاضل فشارهای حاصل ارتفاع ساختمان را به دست آوریم .» «ولی بدون شک بهترین راه این است که در خانه سرادار آسمان خراش را بزنیم و به او بگوییم اگر دوست دارد صاحب این فشارسنج خوشگل بشود ، می تواند ارتفاع آسمان خراش را به ما بگوید تا فشارسنج را به او بدهیم!»
دانشجویی را که داستان او را خواندید ، نیلز بور ، فیزیک دان دانمارکی بود .
عابدزاده: با کت و شلوار هم این گل ها را نمی خورم/ دروازه بان نباید مدام شیرجه بزند
من برای گرفتن خیلی از توپ ها شیرجه نمی زدم چون با بازیخوانی سعی می کردم جایگیری درستی داشته باشم اما این روزها گلرها فکر می کنند دروازه بانی یعنی شیرجه زدن.
این بخش هایی از صحبت های احمدرضا عابدزاده دروازه بان افسانه ای سال های گذشته باشگاه پرسپولیس است در خصوص وضعیت این روزهای گلرهای این تیم و فوتبال ایران. شما را به خواندن این مصاحبه دعوت می کنیم: